تجارت خون، عدالت یا جنایت؟
یادداشت و تحلیل پایشگر:شهراد اثنی عشری_ سرزمینی که روزگاری حکمرانانش به پاسبانی از جان مردم افتخار میکردند، امروز مردی از میان قانونگذاران، با لبخندی بر لب و بیشرمی در کلام، نسخهای تازه برای تهیدستان میپیچد: «کلیه بفروشید، شاید بختتان باز شود!»
گویی جسم انسان، کالایی است که میتوان در بازار مکارهی فقر و بیعدالتی چوب حراج بر آن زد. او که باید نگهبان سلامت مردم باشد، حالا دلالی بیپرواست، نشسته بر مسند قدرت، در حالی که سفرهی خالی مردم را نه با نان، که با دشنهی تیز مصلحت خود پر میکند.
بیشک، فروش کلیه نه برای فقیران نجاتی در پی دارد و نه برای عدالت نسخهای شفابخش است. بلکه تنها کیسههایی را سنگینتر میکند که پیشتر از اشکهای محرومان انباشته شدهاند. آیا او که چنین بیپروا از این تجارت سخن میگوید، خود حاضر است یک کلیه پیشکش کند؟ یا مگر نه اینکه منفعت این معاملهی شوم تنها به جیب همانهایی میرود که در سایهی نابرابری، زندگی را برای مردم به کابوسی بیپایان بدل کردهاند؟
شاید این نمایندهی کمخرد گمان میکند که فقرا تنها به دو کلیه زندهاند و اگر یکی را بفروشند، ثروت و رفاه به زندگیشان سرازیر میشود. غافل از اینکه دردِ فقر، از نداشتن پول نیست، بلکه از وجود سیاستمدارانی است که به جای درمان زخمها، مردم را تشویق به بریدن تکهای از تن خود میکنند. آیا روزی خواهد رسید که آنان که چنین بیرحمانه فتوا به فروش جان میدهند، خود نیز اندکی از وجدانشان را معامله کنند؟ هرچند که برای فروختن چیزی، باید ابتدا داشتنش را ثابت کرد!
کاش بهجای این نمایش شرمآور، آنکه امروز در مجلس بر صندلی قانونگذاری تکیه زده، در آینه به چشمان خود خیره میشد و میپرسید: آیا آنقدر فرو رفتهای که تنها راه نجات مردم را در تکهتکه کردن بدنشان میبینی؟ آیا جایگاهت را مدیون مردمی نیستی که حالا آنان را به مسلخ میفرستی؟
اما افسوس که گوش شنوایی نیست و وجدانهای فروختهشده، دیگر توان درک صدای حقیقت را ندارند. و شاید روزی برسد که همان مردمان رنجدیده، حساب این معاملهی خونین را از شما طلب کنند، بیآنکه نیازی باشد چیزی از تنشان کم کنند، جز صبری که روزی به سر خواهد رسید.