×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

true
true

ویژه های خبری

true
false
true
اختلاف ایران و آمریکا با تغییر عنوان مذاکره حل نخواهد شد/ ضرورت به کارگیری مهارت دیپلماتیک

اختلاف ایران و آمریکا با تغییر عنوان مذاکره حل نخواهد شد/ ضرورت به کارگیری مهارت دیپلماتیک

اخبار بین الملل پایشگر– یک تحلیلگر مسائل بین‌الملل گفت: «گره مذاکرات در چند لایه شکل گرفته است. در سطح بنیادین و اساسی، تضاد منافعی وجود دارد که در طول چهار دهه گذشته شکل گرفته و یافتن یک راه‌حل میانه برای طرفین، با وجود این تضاد، کاری بسیار دشوار است.»

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی پایشگر،در حالی که منطقه غرب آسیا هنوز از پیامدهای جنگ غزه، تنش‌های مرزی لبنان و اسرائیل و درگیری‌های پراکنده در دریای سرخ رهایی نیافته است، انتشار خبر دیدار قریب‌الوقوع بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر رژیم صهیونیستی با دونالد ترامپ، رئیس جمهور ایالات متحده در ۲۹ دسامبر، موج تازه‌ای از گمانه‌زنی‌ها درباره سناریوهای تنش‌آفرین جدید را در فضای رسانه‌ای و سیاسی جهان به راه انداخته است. محور اصلی این دیدار، بنا بر ارزیابی بسیاری از ناظران، تلاش نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی برای جلب نظر مساعد رئیس‌جمهور ایالات متحده به منظور هموار کردن مسیر یک مواجهه نظامی تازه با ایران ارزیابی می‌شود؛ مواجهه‌ای که می‌تواند کل معادلات امنیتی منطقه را دستخوش تحول کند.

این تحرکات در شرایطی صورت می‌گیرد که نتانیاهو با فشارهای فزاینده داخلی، بحران مشروعیت سیاسی و بن‌بست‌های میدانی در جبهه‌های مختلف روبه‌رو است و به نظر می‌رسد راهبرد «برون‌فکنی بحران» بار دیگر در دستور کار تل‌آویو قرار گرفته است. تلاش برای کشاندن پای واشنگتن به جنگی جدید، نه‌تنها می‌تواند به بازتعریف نقش آمریکا در منطقه منجر شود، بلکه خطر گسترش دامنه درگیری‌ها و بی‌ثباتی فراگیر در خاورمیانه را نیز به‌طور جدی افزایش می‌دهد؛ سناریویی که بسیاری از بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی نسبت به پیامدهای آن هشدار داده‌اند.

برای بررسی این موضوع با رحمان قهرمانپور، تحلیلگر مسائل بین‌الملل گفت‌وگو کردیم.

نتانیاهو از همه ابزارهای دراختیار برای متقاعد کردن ترامپ به جنگ دوم با ایران استفاده خواهد کرد

اسرائیل با طرح موضوع موشکی ایران در صدد آن است تا بار دیگر چراغ سبز یک حمله نظامی به ایران را از دونالد ترامپ بگیرد و این تلاش در حالی صورت میگیرد که به نظر میرسد اولویت رئیس جمهور آمریکا در حال حاضر حفظ آتش بس شکننده در غزه است که خودش مبتکر آن بوده است. در چنین شرایطی نتانیاهو برای زنده نگاه داشتن بحران که برخی حیات سیاسی او را در این موضوع می دانند به دنبال از زیر خاکستر دراوردن دوباره آتش جنگ با تهران است. تحلیل شما از فضای به وجود آمده و برنامه اسرائیل برای ایران چیست؟ تا چه اندازه همراهی دوباره ترامپ با نتانیاهو را در این خصوص محتمل می دانید؟

به نظر می‌رسد نتانیاهو پس از یک وقفه کوتاه، بار دیگر در تلاش است موضوع ایران را به اولویت‌های کاخ سفید بازگرداند. این در حالی است که دولت ترامپ، بر اساس آنچه در سند استراتژی امنیت ملی نیز آمده، تلویحاً بر این باور است که پرونده‌های خاورمیانه بسته شده‌اند و دیگر نیازی نیست آمریکا بار دیگر این پرونده‌ها را باز کند؛ که در این میان می‌توان به‌طور مشخص به مسئله غزه اشاره کرد. ترامپ بارها تأکید کرده است که «برنامه هسته‌ای ایران را نابود کرده‌ایم» و «چیزی از آن باقی نمانده است». مجموعه این مواضع نشان می‌دهد که ترامپ تمایلی ندارد آمریکا دوباره به‌صورت بلندمدت و گسترده در خاورمیانه درگیر شود و این رویکرد، سیاست قطعی ایالات متحده به شمار می‌رود.

با این حال، با توجه به نفوذی که لابی طرفدار اسرائیل در آمریکا دارد، عدول واشنگتن از این سیاست کلی را نمی‌توان کاملاً ناممکن دانست. به بیان ساده‌تر، نتانیاهو با شناختی که از شخصیت ترامپ دارد و با آگاهی از اینکه او فردی مزاجی است، تحت تأثیر اطرافیان قرار می‌گیرد و به تأیید نیاز دارد، تلاش می‌کند از همه ابزارهای در اختیار اسرائیل استفاده کند تا بتواند او را برای یک حمله دیگر به ایران با خود همراه سازد. در سوی دیگر، ترامپ و دولت او می‌کوشند تا حد امکان از انجام چنین اقدامی پرهیز کنند. به‌عنوان نمونه، خبری که اخیراً منتشر شد مبنی بر اینکه آمریکا یک کشتی حامل تجهیزات نظامی به مقصد ایران را در اقیانوس هند متوقف کرده است، در همین چارچوب قابل تحلیل است؛ اقدامی که می‌تواند این پیام را به اسرائیل منتقل کند که کاخ سفید نیز در حال تلاش است تا ایران نتواند توان موشکی خود را بازسازی کند و از این طریق، اسرائیل را متقاعد سازد که از حرکت به سمت یک درگیری گسترده مجدد با ایران خودداری کند.

چارچوب رفتاری ترامپ «فشار حداکثری» به معنای کلاسیک آن نیست

در موضوع ایران، برخی تحلیلگران بر این باور هستند که علی رغم نزدیکی قابل توجه مواضع ایالات متحده و اسرائیل در موضوع فشار حداکثری اما ترامپ و نتانیاهو در هدف این فشار با یکدیگر هم نظر نیستند و به معنای دقیق تر، واشنگتن به دنبال تغییر رژیم در ایران نیست، بر همین اساس، تا چه میزان میتوان سخنان اخیر مارکو روبیو در خصوص تفاوت مردم و حکومت در ایران را حرکت به سمت ایده اسرائیل تعبیر کرد؟

به نظر من، چارچوب رفتاری ترامپ دیگر «فشار حداکثری» به معنای کلاسیک آن نیست؛ چراکه در سیاست فشار حداکثری اساساً جایی برای استفاده مستقیم از زور، قدرت نظامی یا توسل به جنگ وجود ندارد. این در حالی است که ترامپ در ۲۳ خرداد علیه ایران از جنگ استفاده کرد. بنابراین، عبارت دقیق‌تر این است که بپرسیم آیا ترامپ همچنان در چارچوب «دیپلماسی اجبار» عمل می‌کند یا اینکه پس از ۲۳ خرداد دوباره به سیاست فشار حداکثری بازگشته و جنگ برای او به خط قرمز تبدیل شده است.

واقعیت این است که من همچنان معتقدم ترامپ در چارچوب دیپلماسی اجبار حرکت می‌کند؛ به این معنا که جنگ لزوماً برای او خط قرمز نیست. کمااینکه خود او نیز تصریح کرده است اگر ایران بار دیگر برنامه هسته‌ای‌اش را احیا کند، آمریکا حمله خواهد کرد. بنابراین چارچوب اصلی رفتار ترامپ دیپلماسی اجبار است. با این حال، با توجه به آنچه در سند استراتژی امنیت ملی آمده، با توجه به اظهارات خود ترامپ مبنی بر موفقیت‌آمیز بودن حمله به برنامه هسته‌ای ایران و با توجه به اینکه او صراحتاً اعلام کرده قصد تمرکز بر آمریکای لاتین را دارد و بحران ونزوئلا را در پیش رو می‌بیند، و همچنین با در نظر گرفتن مسئله جنگ اوکراین و اجرای آنچه می‌توان «دکترین نیکسون معکوس» نامید، می‌توان گفت ترامپ تا جایی که امکان دارد تلاش خواهد کرد در موضوع ایران وارد یک درگیری گسترده نشود.

در این زمینه، همان‌طور که شما نیز اشاره کردید، میان آمریکا و اسرائیل اختلاف نظر وجود دارد؛ اختلافی که البته موضوع تازه‌ای نیست. فراموش نکنیم که در دولت بایدن نیز، زمانی که هیئت امنیتی اسرائیل به واشنگتن سفر کرد، دولت آمریکا در یک بیانیه رسمی اعلام کرد که میان آمریکا و اسرائیل در مورد ایران اختلاف نظر وجود دارد. این اختلاف نظر هم در دولت ترامپ وجود دارد و هم در دولت بایدن وجود داشته است.

نکته مهم اما اینجاست که شخصیت ویژه ترامپ و امکان تغییرپذیری مواضع او، این فرصت را برای اسرائیل و به‌ویژه نتانیاهو فراهم کرده که بیش از دوران بایدن به همراهی ترامپ امیدوار باشند. به همین دلیل است که اندیشکده‌ها و محافل اسرائیلی صراحتاً می‌گویند ترامپ یک فرصت استراتژیک و تاریخی برای اسرائیل است تا بتواند با کمک او تهدید ایران را دفع کند. از این رو، با وجود اختلافاتی که وجود دارد، اسرائیل این فرصت را از دست نخواهد داد و همه تلاش خود را برای بهره‌برداری از آن به کار خواهد گرفت.

در این میان، نباید فراموش کرد که ایران، برخلاف اسرائیل و برخی کشورهای دیگر، لابی قدرتمندی در آمریکا ندارد و صدای آن به‌درستی شنیده نمی‌شود. صدایی که از ایران در آمریکا شنیده می‌شود، عمدتاً صدای اپوزیسیون برانداز است که در برخی موارد حتی با اسرائیل منافع مشترک دارد و گاه از جنگ نیز حمایت می‌کند. از همین‌رو، این وضعیت برای ایران یک خطر جدی محسوب می‌شود. صرف مخالفت یا عدم همراهی مقطعی ترامپ با اسرائیل در اهداف خاورمیانه‌ای نتانیاهو نمی‌تواند ما را به این جمع‌بندی برساند که دیگر احتمال همراهی ترامپ با اسرائیل وجود ندارد یا نتانیاهو نخواهد توانست او را با خود همراه کند.

نفوذ ساختاری و نهادی لابی یهود، ویژگی‌های شخصی و خصلت‌های روان‌شناختی ترامپ و در کنار آن فقدان یک لابی قدرتمند طرفدار ایران در آمریکا، این خطر را به‌صورت جدی مطرح می‌کند که اسرائیل و شخص نتانیاهو بتوانند بار دیگر با طرح برخی ادعاها، زمینه‌سازی رسانه‌ای و استفاده از ابزارهای نفوذ، ترامپ را برای همراهی با خود متقاعد کنند.

گره مذاکره ایران و آمریکا با راه‌حل صرفا فنی بازنخواهد شد

مذاکرات هسته ای ایران و آمریکا از پس از جنگ در حالت اغما کامل قرار گرفته است. ایران، آمریکا را به طرح مطالبه های حداکثری متهم می کند و همزمان به نظر می رسد که نظر واشنگتن طرح موضوعات غیر هسته ای بخصوص توانمندی موشکی ایران در هر گونه توافق جدید باشد. فکر می کنید گره کار کجاست؟ اخیرا ایده های مطرح شده مبنی بر اینکه ایران و آمریکا عنوان مذاکره را به توافق برای عدم دستیابی ایران به سلاح اتمی تغییر دهند تا بن بست موجود شکسته شود. شما طرح چنین ایده هایی را تا چه اندازه کاربردی می دانید؟

در خصوص تغییر نام «مذاکره»، به هر حال به نظر نمی‌رسد اختلاف اصلی بر سر اسم یا شکل باشد؛ مسئله، محتواست. پیچیدگی سیاست دقیقاً در همین نکته نهفته است که متغیرهای مختلف به‌نوعی به یکدیگر گره خورده‌اند و میان آن‌ها رابطه متقابل وجود دارد. بنابراین مسئله، آن‌گونه که آقای صالحی و برخی دوستان دیپلمات مطرح می‌کنند، صرفاً یک مسئله فنی نیست که بتوان برای آن صرفاً به دنبال یک راه‌حل فنی و تکنیکال بود. مسئله، اساساً سیاسی است و سیاست به معنای اختلاف منافع، یعنی تضاد منافع است. در چنین وضعیتی، شما باید بتوانید برای این تضاد منافع یک فرمول پیدا کنید.

وقتی می‌گوییم نام مذاکرات را عوض کنیم و مثلاً از «مذاکره برای دست‌نیافتن ایران به سلاح هسته‌ای» سخن می‌گوییم، گویی می‌خواهیم آن اختلاف‌ها را تغییر دهیم یا نادیده بگیریم. در حالی که واقعیت این است که اختلاف منافع وجود دارد و این اختلاف منافع هم جدی است. مسئله، مسئله یکی دو روز نیست؛ بیش از چهار دهه است که این اختلاف منافع وجود دارد و اختلاف نگرش‌ها و رویکردها شکل گرفته است. بنابراین از ابتدا با یک مسئله پیچیده مواجه بوده‌ایم و اگر می‌خواهیم راه‌حلی ارائه دهیم، باید اصل این پیچیدگی و تضاد منافع را بپذیریم، نه اینکه آن را انکار کنیم.

انکار این تضاد منافع به این معناست که سیاست‌گذار نمی‌تواند راه‌حل پیشنهادی ما را یک راه‌حل واقع‌بینانه تلقی کند. راه‌حل‌های تقلیل‌گرایانه‌ای که می‌خواهند بگویند «چیزی نیست، ان‌شاءالله گربه است» یا مثلاً «یک صلوات بفرستیم حل می‌شود»، در بهترین و خوش‌بینانه‌ترین حالت، وقتی از سوی سیاست‌گذار دیده می‌شوند، این برداشت را ایجاد می‌کنند که تحلیلگر یا ارائه‌دهنده راه‌حل، درک واقع‌بینانه‌ای از وضعیت موجود ندارد.

بنابراین ما باید برای این اختلاف منافع راه‌حل پیدا کنیم، آن را به رسمیت بشناسیم و از سوی دیگر، این اصل را در کشور جا بیندازیم که سیاست بین‌الملل عرصه تضاد منافع و کمبود قدرت‌هاست و قدرت‌ها نیز با یکدیگر برابر نیستند. گاهی این تصور، یا دست‌کم این فرض نانوشته، وجود دارد که جایگاه ایران و آمریکا در سلسله‌مراتب قدرت در سیاست بین‌الملل یکسان است و بر همان اساس راهکار تجویز می‌شود، در حالی که واقعیت چنین نیست.

بر همین اساس، در مذاکرات نیز ما در موضع برابر قرار نداریم و لاجرم باید انتظارات از مذاکرات را متناسب با این واقعیت تعریف و تنظیم کنیم. نه‌تنها در موضع برابر نیستیم، بلکه پس از ۲۳ خرداد نیز، متأسفانه برداشت طرف مقابل یعنی آمریکا و حتی اروپا، و چه‌بسا بتوان گفت برخی دوستان ایران این است که موقعیت ایران در سیاست بین‌الملل تضعیف شده است. این برداشت، کار را دشوارتر می‌کند، چرا که در اصول مذاکراتی، طرفی که خود را قوی‌تر می‌داند، حاضر نیست برای رسیدن به توافق امتیازات بیشتری بدهد. این دقیقاً همان وضعیتی است که اکنون با آن مواجه هستیم؛ یعنی آمریکا تمایلی به دادن امتیاز ندارد، در حالی که ادبیات «دیپلماسی اجبار» و تجربه‌های عملی نشان می‌دهد که معمولاً زمانی امکان توافق بیشتر شده که دولت قوی‌تر که در اینجا آمریکا باشد امتیازات بیشتری داده است.

بنابراین گره مذاکرات در چند لایه شکل گرفته است. در سطح بنیادین و اساسی، تضاد منافعی وجود دارد که در طول چهار دهه گذشته شکل گرفته و یافتن یک راه‌حل میانه برای طرفین، با وجود این تضاد، کاری بسیار دشوار است. سرنوشت برجام نیز نشان داد که تا چه حد نیروهای طرفدار توافق در دو کشور در موقعیتی نابرابر قرار دارند، یا به بیان دقیق‌تر، نیروهای مخالف توافق از قدرت بیشتری برخوردارند.

در نتیجه، به نظر می‌رسد ما به جای فنی جلوه دادن مسئله و به جای تقلیل دادن این تضاد منافع به یک موضوع صرفاً فنی، باید با پذیرش پیچیدگی و چندبعدی بودن مسئله، راه‌حلی ارائه دهیم که دست‌کم بخشی از دغدغه‌های تصمیم‌گیر در ایران را در بر بگیرد؛ به‌گونه‌ای که او بتواند از این راه‌حل در عرصه سیاست داخلی دفاع کند و اجرای آن را معادل از دست دادن موقعیت خود در سیاست داخلی یا از دست دادن مشروعیت تلقی نکند.

گره اصلی کار در مسئله غنی‌سازی است

گره اصلی کار که به اعتقاد شما پیچیده و چند بعدی است، چیست؟

به نظر من، اگر بخواهیم موضوع را ساده‌سازی کنیم، گره اصلی کار در مسئله غنی‌سازی است. در بحث غنی‌سازی، هر دو کشور یعنی رهبران هر دو طرف با ملاحظات داخلی بسیار جدی مواجه‌اند. از یک‌سو، ترامپ می‌خواهد به پایگاه رأی خود نشان دهد که با اوباما متفاوت است و اگر به توافقی با ایران دست پیدا کند، این توافق هم «بهتر» از توافق اوباما خواهد بود و هم ماهیت متفاوتی خواهد داشت. این تفاوت و «بهتر بودن»، در نگاه ترامپ، در قالب غنی‌سازی صفر تعریف می‌شود؛ یعنی از نظر او، دفاع از یک توافق با ایران زمانی در سیاست داخلی آمریکا ممکن است که این توافق شامل غنی‌سازی صفر و تعلیق غنی‌سازی باشد.

در ایران نیز مسئله غنی‌سازی به همین میزان با سیاست داخلی گره خورده است. حاکمیت به این جمع‌بندی رسیده که اگر قرار باشد به توافقی با آمریکا تن بدهد، باید بتواند آن را در داخل توجیه کند. این توجیه تنها در صورتی امکان‌پذیر است که آمریکا، حق غنی‌سازی ایران را ولو به‌صورت ضمنی و روی کاغذ به رسمیت بشناسد. فقط در این صورت است که ایران می‌تواند توضیح دهد چرا پس از جنگ ۱۲روزه به سمت مذاکره با آمریکا حرکت کرده است.

می‌دانیم که مذاکره، هم در ایران و هم در آمریکا، مخالفان جدی در نظام تصمیم‌گیری و در عرصه سیاست داخلی دارد. در آمریکا، رقبای ترامپ و در ایران نیز مخالفان داخلی چه آن‌ها را اصولگرا بنامیم و چه با هر عنوان دیگری مترصد این هستند که اگر دولت یا دستگاه سیاست خارجی به سمت توافق حرکت کند، آن توافق را زیر سؤال ببرند. بنابراین، هم ترامپ و هم ایران، از بد حادثه، برای دفاع از توافق در سیاست داخلی با منافع متضاد روبه‌رو هستند؛ ترامپ می‌خواهد غنی‌سازی تعلیق شود و ایران می‌خواهد غنی‌سازی حفظ شود. این، گره فعلی مذاکرات است.

به نظر می‌رسد با توجه به شناختی که در سال‌های اخیر از رفتار آمریکا وجود دارد، واشنگتن بر ایران اصرار حداکثری نخواهد کرد. از این رو، در مورد ایران، به نظر من اگر این معضل حل شود و ایران بتواند مهارت دیپلماتیک خود را به‌درستی به کار گیرد و نیروهای مخالف توافق نیز نتوانند ابتکار عمل را به دست بگیرند، در آن صورت امکان مذاکره و دستیابی به توافق وجود خواهد داشت.

false
true
false
false

true