true
هنرمندی گمنام در خیابان هنگام
یادداشت و تحلیل پایشگر– عارف واحد ناوان – خیابان هنگام اندکی مانده به تقاطع فرجام کارگاه نجاری است که مردی سال خرده اما خاک خورده هنر از جنس چوب و البته خوشنویسی هچنان سرزنده در آن روزگار می گذراند.
غیرممکن است اندکی ذوق و شوقی از هنر در تو باشد وارد کارگاه چوبی امیرقاسم جعفربگلو بشوی به سادگی از کارگاه بسیار تمیز و منظم اش بیرون بیای.
یقین دارم چرخی در کارگاه می زنی به همه چیزی های که هنرمندانه ساخته شده اند خیره می شوی و گپی هم با صاحب هنرمند و نجیب زاده کارگاه می زنی.
وارد کارگاه که شدم پیرمردی قد بلندی را دیدم که با کارگرانش مشغول کار بود تصورم این بود که پیرمرد عبوس و بد اخلاقی است اما برخلاف انتظار او با روی گشاده و احترام فراوان برخورد کرد.
پرسش ام در برخورد نخستم برای تخته و چوب بود اندکی هم عجله داشتم هم از آن جهت که کاری مهم در جای دیگری داشتم و هم اتومبیل ام را بی آنکه قفل کنم دوبل در خیابان پرتردد هنگام که استرس دزد و یا جریمه پلیس را برایم به همراه داشت رها کرده بودم.
حرف های پیرمرد اما گیرای داشت بویژه اینکه او پرسش ساده ام را با برداشتن تکه چوبی ، به ظاهر ساده اما فلسفی داد و گفت که زمین ابتدا متعلق به گیاهان و جانواران بود و ما اما به زیستگاه جانوران حمله کردیم.
امیرقاسم جعفربگلو را روشنفکر و خوش برخورد دیدم او دو انگشت اش را در همین کارگاه از دست داده است از جعفربگلو برای فرصت دیگری وقت گرفتم او هم پذیرفت.شامگاهان سه روز بعد به کارگاه اش رفتم.
محو هنر و کارهای دستی اش شدم.او اما کمدی را به من نشان داد که از چوب شمشاد در سرزمین تزارهای روسی در عصر ناصرالدین شاه قاجار ساخته شده است.پرسیدم این کمد اینجا چکار می کند و او گفت که این را از شخصی خریده ام.گفتم خودت اینجا چکار می کنی؟! گفت که بهمن 1315 در آوج استان قزوین دنیا آمدم اما این بازی های روزگار بود که در 1339 پای مرا به پایتخت کشاند او از کار نخستش که خواربارفروشی بود برایم حرف زد سپس آهی کشید و گفت که بواسطه آشنایی با یکی از خاندان پهلوی وارد کار چوب شدم.
کارگاه اش پر از چوب است کودک درونم شیطنت کرد و سخن از ام دی اف به میان آوردم. حدس می زدم روی خوش نشان ندهد. حدسم درست بود. ابروهایش را بالا انداخت و با اندکی مکث گفت که ام دی اف کار را راحت کرده است اما کار با چوب چیز دیگری است. سپس ازجایش بلند شد تکه چوبی آورد و گفت به این چوب خوب نگاه کن.
آنگاه به تراش زیبای چوب اشاره کرد و خطوط دایره وارش را نشانم داد. خطوط را به صورت کاملا علمی برایم تشریح کرد از سال های که هوا سرد بود و سال های که هوا گرم بود. سالی که خشک سالی بود. چه بر سر درخت آماده است.
او حتی جهت شمال و جنوب و خیلی اطلاعات دیگری از درختی بی نام و نشان به من داد که تکه چوب متعلق به آن بود.این همه اطلاعات کنجکاوم کرد تا از او میزان تحصیلات اش را بپرسم.دیپلم طبیعی دارد و این برای مردی که هشتاد سال دارد خیلی مسئله مهمی است. شاید از همین روی است که فرزندانش تحصیلات عالیه دارند.
از امیرقاسم جعفربگلو مهمترین کارهایش را پرسیدم و او به ساخت بخشی از کارهای چوبی مجلس سنا اشاره کرد و برخی از بزرگترین هتل ها و ساختمان های معروف کلان شهر تهران در پس و پیش انقلاب را ردیف کرد.
وقتی از او پرسیدم اگر زمان برگردد عقب آیا دوباره به کار چوب مشغول می شوید ، گفت که زمان هیچ گاه عقب بر نمی گردد. من عادت دارم در حال زندگی کنم او سپس به خانواده متحد اش اشاره کرد و گفت که از اینکه خانواده ام پایان هر هفته دور هم جمع می شوند لذت می برم.با این حال گفت که اگر زمان عقب بر گردد یا وارد سیاست می شوم یا به سمت طلا فروشی می روم.
ازاو پرسیدم چه چیزی تو را بیشتر آزار می دهد گفت که وقتی چیزی درست می کنم یا کاری انجام می دهم و بعد از مدتی می بینم آن کار را خراب کرده اند و یا قدر آن را ندانسته اند سخت ناراحت می شوم.او در ادامه گفت که یادگارهای من نه کارهای چوبی بلکه خط من باشد. کودک درونم دوباره قلقلکم کرد و پرسشی کردم که اندکی آزارش می داد.از هنر پرسیدم و با اشاره به همه آنچه ساخته بود و بسیار هم زیبا بود گفتم این راست است که می گویند ، هنر نزد ایرانیان است و بس! با قاطعیت گفت نه! و در ادامه اندر باب فرامرزی بودن هنر حرف زد و گفت که هر سرزمینی برای خودش هنری دارد و هنرمندی.
در هر صورت شهر پر است از هنرمندان گمنامی بسان امیرقاسم جعفربگلو و ما چه ساده از کنارشان می گذریم.شاید باید اعتراف کرد که این مردان و زنان پا به سن گذاشته میراث زنده ما هستند این ها بخشی از تاریخ شفاهی سرزمین مادری ما را در دل دارند. اهل دل می خواهد که پای درد و دل شان بنشیند و این سخنان پر مغز و نغز را یادگاری کند برای آیندگان.
false
true
https://paieshgar.ir/?p=128969
false
false